تعریف کمپوزیسیون
کمپوزیسیون جزء بنیادینِ فرآیند خلق کردنِ نقاشی است. این فرآیند بدون وقفه دو نوع فعالیت متفاوت را هماهنگ و یکپارچه میکند: یکی آن چیزی که میباید آزادانه بیان شود، و دیگری آن چیزی که اسکلت بندیِ عناصر قابل رؤیت ــ یعنی بافت، خط، شکل، رنگ و تونالیته ــ است و باید کنترل گردد.
منظور از یکپارچه کردن، به هم ربط دادنِ قسمت ها و عناصر نقاشی و تبدیل تمامی اجزاء به یک سِری روابط ریتمیک است.
در این مورد، پرسش های زیر مطرح میشود:
ــ کدام عنصرِ قابل رؤیت باید اول تثبیت شود؟
ــ آیا عنصرِ اساسی وجود دارد؟
ــ چه نوع روابطی آن را مستحکم میکند؟
ــ پس از عنصر اساسی، چه عنصری مهم است و چه گونه میتوان آن را تثبیت کرد بدون آن که وحدت عنصرِ اساسی از بین برود؟
ــ عمل آوردنِ کمپوزیسیون چیزی بیش و مجزا از موضوع است. شما باید عمیقاً درگیرِ آموختن برای پاسخ به این پرسش باشید که وسایل خلاقیت چیست و جریان خلق هنری چه گونه است؟
جهان پیرامون ما سه بُعدی است و هم چنین تصورات و دید ما نسبت به محیط، بنا به عادت، سه بُعدی است، اما اساسِ نقاشی بر پایه ی سطحِ دوبعدی است. شکل، سطح، خط، بافت، رنگ و تونالیته، همگی عناصری دوبعدی هستند. یادتان باشد ضروری نیست که اندازه و شکلِ موضوع از قبل مشخص گردد یا موقعیت ثابتی از تصویر را اشغال کند.
موضوعِ شما میباید در یک شکلِ دوبعدی متغیر بوده و اجزاء آن بتوانند به اطراف جابه جا شوند تا در بهترین شرایط فضاییِ کلّ کار قرار گیرند.
تجربه کردن روابط شکلی: در این مرحله، شما باید برای یافتن روابط خوشایند بین اشکال هندسی، به مقایسه ی یک شکل با اَشکال دیگر بپردازید و اَشکال ناخوشایندی را که به وحدتِ کلّ کار صدمه میزنند تغییر دهید و یا از روش croppingیا پوشاندنِ قسمتی از تصویر استفاده کنید تا به کمپوزیسیون خوشایندتری دست پیدا کنید. این گونه تنوع در اندازه و انحرافِ شکل از فرم های واقعی، یا تحریف، که اغلب اتفاق میافتد، از خصوصیات هنر تصویری است؛ یعنی برای این که اشیاء در کلّ کار با هم هماهنگی داشته باشند، میتوان فرم آنها را تغییر داد و حتی گاهی برای ایجاد روابط فضاییِ بهتر میتوانیم اَشکالی از قبیل مثلث، بیضی و… را به طور کامل در صفحه نمایش ندهیم و حتی قسمتی از آنها را قطع کنیم. این کار به تماشاچی فرصت میدهد که ادامه ی شکل را در ذهنش کامل کند.
رشد کمپوزیسیون: در کنار مشاهده ی دقیق، عکس العمل های حسیِ ما نیز بسیار مهم هستند. عواملی مثل زبری، بو، بافت، کهنگی و… را باید به کار بگیریم و تلاش کنیم که از تخیل و خلاقیت مان بهره بگیریم تا این عناصر را به وحدت برسانیم؛ برای این کار، میتوانیم طرح های متعددی بزنیم تا بهترین نتیجه را از روابط فضایی بگیریم.
بررسی کادرِ یک شکل قدم مهمی برای رسیدن به مناسب ترین روابط فضایی در کمپوزیسیون است. مثلاً با باریک تر کردنِ پهنای یک کمپوزیسیونِ عمودی، میتوان به کمپوزیسیونی پرتحرک تر دست یافت. با تغییر مکان سوژه و زمینه ی آن هم معمولاً میتوان به نتایج متفاوتی دست یافت.
قرارگیریِ بدن در کمپوزیسیون: قبل از توجه به شبیه سازی، طرح های سریعِ بدون جزئیات و ساده بزنید و روابط فضایی را در آنها فراموش نکنید. همین که مکانِ قرارگیری سوژه در اسکیس مشخص شد، توجه خود را روی کلّ کمپوزیسیون معطوف کنید.
حالا شروع به بررسی دقیق ترِ مدل کنید. آهسته تر کار کنید و تلاش کنید به یکپارچگی روابطِ اشکال دوبعدی و روابط آنها و احساس تان در موردشان دست یابید.
هشت نکتۀ کلیدی دربارۀ ترکیب بندی در نقاشی
پیش از همه باید بدانیم که ترکیب بندی با موضوع یک نقاشی متفاوت است. هر نقاشی صرف نظر از موضوعش، یک ترکیب دارد. ترکیب بندی خوب برای موفقیت یک نقاشی ضروری است و چشم بیننده را در مشاهدۀ ویژگی های اثر هنری و در نهایت به سمت عناصر مورد توجه نقاش هدایت میکند.
به طور معمول در هنرهای تجسمی از عناصر ترکیب برای ترتیب دادن یا ساماندهی اجزای بصری به روشی استفاده میشود که جلوه ای چشم نواز ایجاد کند. این ویژگی به نحوه ارائه موضوع توسط هنرمند نیز کمک میکند.
اما مهم ترین نکاتی که باید در ترکیب بندی آثار تجسمی باید در نظر بگیریم در هشت کارکرد زیر خلاصه میشود.
1/ وحدت: آیا احساس میکنیم که تمام قسمت های ترکیب بندی اثر ما با یکدیگر ارتباط و پیوند مناسبی دارند، یا اینکه در بعضی از بخش های اثر احساس ناخوشایندی داریم؟
2/تعادل: تعادل در اثر تجسمی به این معنا است که احساس تعادل در اثر میکنیم یا نه؟ آرایش و چیدمان متقارن و مناسب در بیننده احساس آرامش به وجود میآورد؛ در حالی که یک ترتیب نامتقارن، احساسی پویاتر ایجاد میکند. حتی اثری که متعادل نباشد، میتوان احساس اضطراب را در بیننده ایجاد کند.
3/حرکت: برای ایجاد حس حرکت در یک نقاشی روش های زیادی وجود دارد، مانند ترتیب و نحوۀ چیدمان اشیاء. برای هدایت چشم بیننده به داخل و اطراف نقاشی میتوانید از خطوط پیشرو (اصطلاحی در عکاسی که در نقاشی استفاده میشود) استفاده کنید. خطوط پیشرو میتوانند خطوط واقعی مانند خطوط حصار یا راه آهن یا ردیف درختان باشند.
4/ ریتم: همانند هنر موسیقی، یک اثر تجسمی هم میتواند از ریتم یا ضربآهنگی برخوردار باشد که چشم شما را با زمان بندی خاصی همراه کند. ریتم در آثار تجسمی معمولاً در قالب شکل ها و تکرار رنگ ها به وجود میآید.
5/ تمرکز (یا تأکید): چشم بیننده در نهایت میخواهد بر «مهم ترین» چیز یا نقطه کانونی در نقاشی استراحت کند، در صورتی که نتوانیم این تمرکز را در نقاشی مان ایجاد کنیم، نگاه بیننده در فضای نقاشی ما سرگردان خواهد شد و احساس خوشایندی را تجربه نخواهد کرد.
6/ تضاد یا کنتراست: نقاشی هایی با کنتراست زیاد - به طور مثال تفاوت های شدید بین نور و تاریکی - متفاوت از نقاشی هایی با حداقل کنتراست در نور و تاریکی است. علاوه بر نور و تاریکی، تضاد میتواند دربرگیرندۀ تفاوت هایی در شکل، رنگ، اندازه، بافت، نوع خط و ... باشد.
7/ الگو یا نظم ساختاری : تکرار منظم خطوط، اشکال، رنگ ها یا اندازه های موجود در یک ترکیب بندی میتواند شخصیت ویژه ای به اثر هنری شما ببخشد. با ایجاد یک نظم ساختاری در ترکیب بندی میتوانید جلوهایی منحصربفرد به اثر خود ببخشید.
8/ نسبت ها و تناسبات: اجزای نقاشی شما از لحاظ اندازه و مقیاس با یکدیگر ارتباط دارند؛ چه بزرگ، چه کوچک یا دوری و نزدیکی. بنابراین چگونگی ارتباط با تناسب و ارتباط این اجزا با یکدیگر نکته ای مهم در ترکیب بندی اثر شما است.
استفاده از فضای مثبت و منفی در ترکیب بندی
ریشه ی بسیاری از مسائل کمپوزیسیونی بی دقتی و استفاده نکردن از فضای منفی است.
فضای منفی یعنی فضای زمینه، و به خاطر این که بتوان آن را از فضای مثبت، که مرکز توجه است، جدا نمود، منفی نامیده میشود. در واقع، اهمیت فضای منفی به اندازه ی اهمیت فضای مثبت است و تأکید بر اَشکال منفی، مثل خودِ سوژه، نیاز به مقدار زیادی تمرکز حواس و تصمیم گیری دارد.
برای مثال، آلن واتزِ فیلسوف با اشاره به فنجان قهوه اش میگوید: «شما بدونِ به کاربردنِ خارجِ این فنجان، نمیتوانید از داخل آن استفاده کنید. داخل و خارج آن با همند، آنها یکی هستند. زمانی که قهوه مینوشیم در ضمیر آگاهمان خارجِ فنجان وجود ندارد؛ قسمت منفیِ فنجان در رابطه با قسمت مثبتِ آن باعثِ به کاربردنِ داخل آن میشود. بیرون منفی نیست، بلکه جزء ضروریِ آن است و نمیتوان آن را به قسمت های مثبت و منفی تقسیم کرد.»
یکی از مسائلِ فضای منفیِ ساده ی بزرگ این است که ممکن است خالی احساس شود، اما میتوان در حینِ به تعادل رساندنِ کار، فضای منفی را هم ساده نگه داشت. این خصوصیت در کارهای اساتید شرق دور بسیار دیده میشود و آنها به داشتن نبوغ و مهارت در میزان کردن فضای منفیِ ساده شُهره ی جهانند.
رمز موفقیتِ آنها این است که با آسودگی خاطر و توجه به کلّ تصویر، شکل های مثبت را در فضای کاملاً منفی قرار میدهند؛ هرچندکه فضای منفیِ اکثر کمپوزیسیون ها نمیتوانند کاملاً ساده باشند و باید فضای منفیِ ساده را به اَشکال هندسیِ غیرساده تبدیل کرد که مانند قسمتی از شکل اصلی یا متضادّ آن باشد.
مثلاً بسیاری از هنرمندان در ترکیب بندی از پدیده ی کلوژر (حالتی که قسمتی از یک شکل حذف شده اما بیننده آن را کامل حس میکند و ادامه ی آن را در ذهنش کامل میکند) استفاده میکنند، اما قانونی در این مورد وجود ندارد که پدیده ی کلوژر در کجای فضای منفی به وقوع میپیوندد، یا این که خط را تا چه اندازه ادامه دهیم تا تأثیر کلوژر به دست آید. کلوژر میتواند از طریق خط، رنگ، بافت و تُنالیته به وقوع بپیوندد.
تنوع در اندازه ی شکل ها و تُنالیته ی سایه روشن ها بسیار کمک کننده است.
بهتر است برای این که فضای منفیِ ساده و بزرگ خالی به نظر نرسد، هرجا که امکان دارد، فضای منفی را به اَشکال هندسی تبدیل کنیم که با هم و با تمام کار در ارتباط باشند. به این دو تصویر توجه کنید:
ببینید که چه طور دیبِن کورن بالا و پایینِ ظرفشویی را تقسیم کرده است. در تصویر دوم، احساس خالی بودن از بین رفته و ما حتی دو مستطیلِ یک اندازه در کار نمیبینیم. در مستطیل تیره ی زیرِ دستشویی هم همان شکلِ حاکم دیده میشود که نمونه ای از کلوژر است. این طرح مثال خوبی از فضای منفیِ غیرساده است.
ادامه این مقاله رو در قسمت دوم بخونید...